صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۳۴۰

۱

داده‌ام جان رو نما تا روی جانان دیده‌ام

گرچه دشوار است دیدارش من آسان دیده‌ام

۲

خار میآید گل و سنبل بچشمم از دمی

کان رخ گلگون و آن زلف پریشان دیده‌ام

۳

کی شود یارب شب وصل آید و من با حبیب

بازگویم آنچه درایام هجران دیده‌ام

۴

دل ز زلفش برنمیگیرم من ای زاهد برو

گر تو آنرا کفر دیدستی من ایمان دیده‌ام

۵

هر کسی دیده است در کاری صلاح خویشتن

من صلاح خویش را در عشق جانان دیده‌ام

۶

سخت و سستی چون دل و عهدش ندارم در نظر

منکه سخت و سست عالمرا فراوان دیده‌ام

۷

ز آه و افغان دم مبند ایدل که من در کار خود

هر گشایش دیده‌ام از آه و افغان دیده‌ام

۸

خضر از آب بقا هرگز ندیده است آنچه را

من ز خاک درگه شاه خراسان دیده‌ام

۹

چون صغیر از درگهش هرگز نخواهم روی تافت

زانکه این درگاه را من قبله جان دیده‌ام

تصاویر و صوت

نظرات