صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۳۴۴

۱

ساقی آن می‌بقدح کن که چو ما نوش کنیم

هر چه جز دوست بود جمله فراموش کنیم

۲

آتش افروخته غم یکقدح آب عنب آر

تا که این آتش افروخته خاموش کنیم

۳

خرد و هوش بود مایهٔ غم خوردن ما

باده بخشای که دفع خرد و هوش کنیم

۴

هوشیارا تو و دانشوری و عقل و صلاح

ما برآنیم که خود بیخود و مدهوش کنیم

۵

کی شود فصل بهار آید وزان ترک پسر

ما به بستان طلب خون سیاوش کنیم

۶

فلک ار سنگ بساغر زدمان باکی نیست

میتوانیم می‌از خون جگر نوش کنیم

۷

مطربا ساز کن آهنگ دف و نغمهٔ نی

تا بکی موعظهٔ بی عملان گوش کنیم

۸

پیرهن چیست که جا دارد اگر جامهٔ جان

ما قبا در غم آن سرو قباپوش کنیم

۹

روی خورشید شود تیره ز دود دل ما

هر زمان یاد از آن زلف و بناگوش کنیم

۱۰

دوش با روی چو صبح‌ام د و تا شام ابد

شاید ارما سخن از کیفیت دوش کنیم

۱۱

هیچ مقصود نماند بدل ما هرگاه

دست با شاهد مقصود در آغوش کنیم

۱۲

سرگردان بود سر دوش و بپایش چو صغیر

بفکندیم کزین بار سبک دوش کنیم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
حمید استکی
۱۴۰۳/۰۶/۰۴ - ۰۴:۲۰:۱۶
دربیت آخر «سرگردان بود» اشتباه است و درستش  «سرگران بود» می باشد سرگرانْ بودسرِدوش وبه پایش چوصغیر بفکندیم کزین بار، سبُکْ دوش کنیم