
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۳۶۷
۱
ای کحل چشم اهل نظر خاک پای تو
وی جان عاشقان همه یکسر فدای تو
۲
آندم که پرده افکنی از روی خود بود
نقد روان زنده دلان رونمای تو
۳
ای خاک بر سری که نشد خاک درگهت
ای وای بر دلی که نشد مبتلای تو
۴
هستی تو آفتاب جهانتاب و جان ما
باشد چو ذره رقصکنان در هوای تو
۵
زاهد در آرزوی بهشت است و وصل حور
ما را همین بس است بهشت لقای تو
۶
بندم دو دیده چون تو بچشمم نهی قدم
تا ننگرند مدعیان نقش پای تو
۷
عالم برای من بود و من برای دل
باز آی ای کسی که بود دل برای تو
۸
یابد ز نو حیات و برآرد سر از لحد
گر مرده بشنود سخن جانفزای تو
۹
گر من امید لطف تو دارم بعید نیست
سلطانی و نظر بتو دارد گدای تو
۱۰
با آنکه گل بلطف و صفا شهره شد بود
کمتر ز خار در بر لطف و صفای تو
۱۱
ای سرو چون بباغ روی دارد آرزو
کاید صغیر سایهصفت در قفای تو
نظرات