
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۳۶۸
۱
بیچارهٔی که نیست بجز حق پناه او
آن کن که به شود ز تو حال تباه او
۲
از خود مساز رنجه را کسی که سوی تو
گردد رها ز شصت خدا تیر آه او
۳
بیداد گر هلاک شد و ماند برقرار
بیدادکش که بود خدا دادخواه او
۴
چه کند ظالمی بره و خود در آن فتاد
زان پیشتر که دیگری افتد بچاه او
۵
خواهی گواه مسکنت از مفلس حزین
رخسار زرد و دیدهٔ پرخون گواه او
۶
تنها زبان وسیله برای سئوال نیست
بس کن که صد سئوال بود در نگاه او
۷
بس بینوا صغیر که شد چشم او سپید
فکری کسی نکرد بروز سیاه او
نظرات