
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۳۷۳
۱
ای در گرانمایه وای یار یگانه
دریای غمت را نبود هیچ کرانه
۲
در فکر دهانت شدهام هیچ بدانسان
کز من نبود غیر سخن هیچ نشانه
۳
تو روی متاب از من دلخسته که سهل است
بیداد فلک طعن عدو جور زمانه
۴
گر نیست سر زلف تو مقصود چه حاصل
از سبحه صد دانه و از ورد شبانه
۵
زان پس که جهان گشتم و از پای فتادم
دیدم که توام بودهای ایدوست بخانه
۶
بر تن بدرم جامه شب وصل که ما را
حایل نشود پیرهنی هم به میانه
۷
هر لحظه پریشان شودم خاطر مجموع
زلف تو چو درست صبا بینم و شانه
۸
کی مرغ دل از دام تو آرد بچمن روی
با اینکه در این دام نه آبست و نه دانه
۹
گر قتل صغیر است تو را در نظر ای ترک
مقصد بعمل آر چه حاجت ببهانه
نظرات