صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۳۷۷

۱

دی گفت زاهد از دو جهان چون گذشته‌ای

گفتم خموش باش تو عاشق نگشته‌ای

۲

تو پای بند آنچه من از وی گذشته‌ام

من در کمند آنکه تو از وی گذشته‌ای

۳

داند یکی سعیدم و خواند یکی شقی

ای کلک صنع تا چه به نامم نوشته‌ای

۴

هل خرقه چاک ماند و سوزن مجو که چون

سوزن رسد هر آینه محتاج رشته‌ای

۵

ای خاک پای پیر خرابات نازمت

خاکی و لیک سرمهٔ چشم فرشته‌ای

۶

هرکس که پا نهد به تو سرخوش برون شود

ای خاک میکده به چه آیی سرشته‌ای

۷

کشت آنگه نفس خود کند احیای عالمی

عیسی وقتی ای که ز خود نفس کشته‌ای

۸

گاه درو رسید و تو در خوابی ای صغیر

پشتت چو داس گشته و تخمی نکشته‌ای

تصاویر و صوت

نظرات