صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۳۸۷

۱

جان بتنگ آمدم از غصهٔ بی همنفسی

آخر ای همنفس از چیست بدادم نرسی

۲

جمع خلقی بتماشای من انگشت گزان

تو نپرسی که بدین حال پریشان چه کسی

۳

حال آن خستهٔ واماندهٔ افتاده ز پای

تو چه دانی که بصد ناز سوار فرسی

۴

باختم دل بنظر بازی و غافل بودم

که بدین روز کشد عاقبت بوالهوسی

۵

در هوایی که ز پرواز بماند جبریل

بچه منظور رسم من ز عروج مگسی

۶

در محیطی که شود فلک فلک طوفانی

کی در از قعر بدامان کند این خوی خسی

۷

گر بمنزل نرسیدی تو صغیر اینت بس

که در این قافله نالان همه دم چون جرسی

تصاویر و صوت

نظرات