صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۳۹

۱

ای نام عاشق‌سوز تو ورد زبان‌ها

وی یاد جان‌افروز تو آرام جان‌ها

۲

با اینکه بیرون از زمان و از مکانی

شاه زمان‌ها هستی و ماه مکان‌ها

۳

گفتی نفخت فیه من روحی به قرآن

هستی خود ای جان جهان روح روان‌ها

۴

منزل گرفتی در دل دلدادگانت

گرچه نگنجی در زمین و آسمان‌ها

۵

فرط ظهورت پرده روی نکو شد

ای بی‌نشان پنهان شدستی در نشان‌ها

۶

نقش بدیعی باشدت از خامه صنع

هر گل که می‌روید به طرف بوستان‌ها

۷

هرگز ندیدیم از تو غیر از مهربانی

ای مهربان‌تر از تمام مهربان‌ها

۸

وصفت نیامد در بیان یک از هزاران

چندان که گفتند اهل بینش داستان‌ها

۹

کی می‌توان بردن صغیر این ره به پایان

در این بیابان گشته گم بس کاروان‌ها

تصاویر و صوت

نظرات