صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۳۹۱

۱

تا کی ز حرص سیم مس رخ طلا کنی

رو کوش در عمل که نظر کیمیا کنی

۲

ملک جهان و هر چه در آن هست آن تست

لیک آنزمان که خویش تو آن خدا کنی

۳

بالله تو را بقای ابد دست می‌دهد

در راه حق چو هستی خود را فدا کنی

۴

گفتند مار نفس بکش ای عجب که تو

این مار را بپروری و اژدها کنی

۵

خشت است بالش آخر و خاکست بسترت

حالی اگر ز چرخ برین متکا کنی

۶

آخر برهگذر فتدت سیم استخوان

گر صد هزار خانهٔ زرین بنا کنی

۷

زان پیشتر که از تو علایق جدا شود

آن به که خویش دل ز علایق جدا کنی

۸

حق مهربان تر از تو بود بر تو حیف نیست

بیگانه خویش را ز چنین آشنا کنی

۹

او خواندت بخود تو گریزی بسوی دیو

ابلیس را بگیری و حق را رها کنی

۱۰

با حق تو عهد بستهٔی اندر ازل صغیر

توفیق خواه از او که بعهدت وفا کنی

تصاویر و صوت

نظرات