صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۳۹۳

۱

الا که از می‌نخوت مدام بیخود و مستی

بخود نگر که چه بودی چه میشوی چه هستی

۲

گرت بچرخ برین جا دهد بلندی طالع

اگر نه تن بتواضع دهی ملاف که پستی

۳

چو در سجود خودستی مگو خدای پرستم

خداپرست شوی آنزمان که خود نپرستی

۴

بغیر دوست بت است آنچه را که در نظر آری

رسی بمنصب خلت چون آن بتان بشکستی

۵

دلت که خانهٔ یار است وقف غیر نمودی

ببین رهش بکه بگشودی و درش بکه بستی

۶

بخلوتی که تو بایست با حبیب نشینی

به بخت خویش زدی پای و با رقیب نشستی

۷

غمین مباش برفتی اگر ز دست صغیرا

که دوست دست تو گیرد چو دید رفته ز دستی

تصاویر و صوت

نظرات