
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۳۹۷
۱
گشتیم پی یار نکو هر سر کوئی
مانند تو ای یار ندیدیم نکوئی
۲
شد چاک دل از خنجر ابروی تو ترکا
آنگونه که دیگر نپذیرفت رفوئی
۳
تا سجده گهم طاق دو ابروی تو آمد
جز خون جگر نیست مرا آب وضوئی
۴
گیسو بنما تا زکف شیخ و برهمن
زنار بسوئی فتد و سبحه بسوئی
۵
بیزار ز مشگ ختن و نافهٔ چین شد
آنکو بمشام آمدش از زلف تو بوئی
۶
بگرفته فرو بوی میناب جهانرا
بی شک که بمیخانه شکسته است سبوئی
۷
خوش آب و هوا تر مگر از شهر صفا نیست
کانجا شده منزلگه هر مرحله پوئی
۸
فرقی که میان من و زاهد بود اینست
کو مایل نامی شده من عاشق روئی
۹
از سرزنش غیر مشو رنجه صغیرا
رنجش نبود در سخن بیهده گوئی
نظرات