
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۳۹۸
۱
ایکه نام آن صنم را در بر من میبری
باخبر شو نام بت پیش برهمن میبری
۲
ایدل افتادی چو در دنبال آن سیمین ذقن
خویش دانستم سوی چاهم چو بیژن میبری
۳
در حقیقت پهلوان عشقست ای دستان سرای
چندنام از گیو و گودرز وتهمتن میبری
۴
غنچهٔی شکرانهٔ دولت بما اکرام کن
ایکه از باغ وصالش گل بدامن میبری
۵
آخر ای بیگانهپرور آشنا این شیوه چیست
میدهی کام رقیبان و دل از من میبری
۶
غمزهٔ چشمان کنی با عشوهٔ ابرو قرین
هر کجا باشد دلی آنرا باین فن میبری
۷
گر بری از دوستانت دین و دل نبود عجب
کز لطافت ای پرویش دل ز دشمن میبری
۸
ایکه ما دردی کشانرا دانی از اهل خطا
بی سبب نیست از سوء خود در حق ما ظن میبری
۹
شعر خود بر وزن شعر شیخ میگوئی صغیر
شرم بادت خوشه ئی را پیش خرمن میبری
نظرات