
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۳۹۹
۱
دنیا زکف گذار چو دعوی دین کنی
آنقدر از آن بخواه که تا صرف این کنی
۲
گر دیو نفس را چو سلیمان کنی اسیر
ملک مراد را همه زیر نگین کنی
۳
ایمرغ قدس دام تعلق ز پا گسل
تا خود هم آشیانهٔ روح الامین کنی
۴
بس دانه ها که هست بظاهر بهم شبیه
هان تا خزف تمیز ز در ثمین کنی
۵
مهر جان مگیر بدل کاین محیل دون
نگذاردت که یاد جهان آفرین کنی
۶
زاهد بهوش باش که دارد بسی قصور
آن طاعتی که در طلب حور عین کنی
۷
سرمنزل وصال گرت باشد آرزو
باید که خویش پیرو اهل یقین کنی
۸
دنیا و آخرت به مکافات برخوری
هشدار تا چه دانه نهان در زمین کنی
۹
عمرت صغیر صرف هوا گشته و هنوز
داری بدل هوس که چنان را چنین کنی
نظرات