
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۴۰۵
۱
نتوان گفت رخت را قمر آری آری
که تو هستی ز قمر خوبتر آری آری
۲
بهم آویخته زلفین سیاهت نی نی
زنگیان ریخته بر یکدیگر آری آری
۳
جلوهات از در دو دیوار پدیدار اما
نیست هر بی بصر اهل نظر آری آری
۴
جهل بوجهل عجیب است ولی نیست عجب
از نبی معجز شق القمر آری آری
۵
ترک جان تا نکند نگذرد از خود غواص
کی ز دریا بکف آرد گهر آری آری
۶
محتسب سنگ بجامم زد و گردون بسرش
از مکافات نبودش خبر آری آری
۷
آدمی زاده عجب نیست اگر کرد خطا
که خطا باشدش ارث پدر آری آری
۸
تا که دست تو رسد پای ز میخانه مکش
تو ندانی که چه داری بسر آری آری
۹
گر از اینگونه کلامت بزبانست صغیر
بهتر آنست نویسی به زر آری آری
نظرات