صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۵

۱

زاهدا کمتر نصیحت کن من دیوانه را

در من افسون در نگیرد بس کن این افسانه را

۲

مدتی شد بی نصیب از سنگ اطفالم دریغ

امتیازی نیست دیگر عاقل و دیوانه را

۳

از جدائی نی عجب گر من چو نی دارم نوا

هرج اندر ناله آرد استن حنانه را

۴

آشنا کن خود به اهل دل که در بحر وجود

نیست غیر از دل صدف آن گوهر یکدانه را

۵

یافت وصل شمع چون پروانه از خود درگذشت

درگذر از جان تو هم جوئی اگر جانانه را

۶

پای تا سر ز آتش حسرت بسوزی همچو شمع

دانی اندر سوختن گر لذت پروانه را

۷

روی و مو هرگاه آرایش دهد دلدار من

بوسم و بویم گهی آئینه گاهی شانه را

۸

نازم آن ابروی محرابی که برد از خاطرم

مسجد و دیر و کنشت و کعبه و بتخانه را

۹

پنجه زر پاش خور بگرفته از عالم زمام

زر فشان و رام کن هم خویش و هم بیگانه را

۱۰

این نوا دارد صغیر از عشق حیدر گر هزار

دارد از سودای گل آن نالهٔ مستانه را

۱۱

دل بود پیمانه و مهر علی می‌ دورهاست

تا که من لبریز دارم زان می این پیمانه را

تصاویر و صوت

نظرات