صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۶

۱

چو من آراستم ز آیینه دل جلوه‌گاهش را

ز مهر افکند در آن عکس روی به ز ماهش را

۲

سپاه غمزه در هر ملک دل کان شه برانگیزد

بویران ساختن اول دهد فرمان سپاهش را

۳

نه تنها بر دلم تیر نگاه انداخت کز مژگان

هزاران تیر آمد در قفا تیر نگاهش را

۴

بهشتی رو بتی دارم که بهر سرمهٔ چشمان

به زلف عنبرین روبند حوران خاک راهش را

۵

چو من دانم خراب و مات و بیخود گردی ای ناصح

اگر چون من ببینی عشوه های گاه گاهش را

۶

به دشت عشق ای یاران کدامین ابر میبارد

که غیر از درد و رنج و غم نمیبینم گیاهش را

۷

کسی گر خواهد از حال صغیر آگه شود برگو

بپرس از ماهی و مه داستان اشک و آهش را

تصاویر و صوت

نظرات