
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۶۸
۱
خوش میگذرد آنکه مرا روح و روانست
واندر پی او از تن من روح روانست
۲
موئیست میانش که از آن هیچ نشان نیست
جز لاغری من که ازآن موی میانست
۳
تا دیده ام آن لعل لب و قامت و رخسار
کی در نظرم کوثر و طوبی و جنانست
۴
چشمش همه تیر مژه پیوسته بر ابرو
این ترک سیه مست عجب سخت کمانست
۵
تنها نه مرا کرده پریشان سر زلفش
آشفته آن طره دل خلق جهانست
۶
دست از سر و جان شو بره عشق که این راه
اول قدمش پای زدن بر سر جانست
۷
در بادیهٔ عشق بزن خیمه صغیر!
کانجا نه دگر صحبت کون و نه مکانست
نظرات