صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۶۹

۱

گفتم کمند عشق تو در گردن منست

گفت این کمند خلق جهانرا بگردنست

۲

گفتم ز درد عشق تو کاهیده شد تنم

گفتا میان ما و تو حایل همین تنست

۳

گفتم براه عشق شد آلوده دامنم

گفتا خموش این ره هر پاکدامن است

۴

گفتم ز دوستان تو خواهم نشانه ئی

گفت: آنم است دوستکه با خویش دشمنست

۵

گفتم سخن زار من و خوبان آن کنند

گفت از منست آنچه حلاوت به ار من است

۶

گفتم صغیر خواست ز حسن تو جلوهٔی

گفتا بهر چه مینگرد جلوه من است

تصاویر و صوت

نظرات