صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۹۲

۱

آدمی را ز شرف تاج کرامت بسر است

حیف و صد حیف که بیچاره ز خود بیخبر است

۲

بنگر انسان و مقامش که بود محرم راز

خلوتی را که فلک حلقه بیرون در است

۳

هست انسان بمثل آینهٔی در بر دوست

او بخود ناظر از این آینه پا تا بسر است

۴

مطلع طلعت صانع شده مصنوع بلی

اندر آئینه عیان طلعت آئینه گر است

۵

همه ذرات بخورشید وجود آینه‌اند

روشن این آینه سان در بر هر با بصر است

۶

اختلاف صور افکنده جدائی ورنه

متحد معنی اشیا همه با یکدیگر است

۷

گو چو نرگس به چمن دیده‌گشائی بینی

زاب بیرنگ دوصد رنگ گل اندر نظر است

۸

خار و گل هر دو ز یک شاخ برآیند ولی

این یکی مرهم جان وان دگری نیشتر است

۹

ره بخلوتگه وحدت برو معنی دریاب

بگذر از عالم صورت که نزاع صور است

۱۰

هر بد و نیک به نسبت بود البته صغیر

باشد از بحر وجود آنچه خزف یا گهر است

تصاویر و صوت

نظرات