
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۹۸
۱
تا قبلهٔ من ابروی آن لعبت ترساست
فارغ دل من از مسجد و از دیر و کلیساست
۲
یارب بکه گویم غم دل را که بمردم
از حسرت آن لب که روانبخش مسیحاست
۳
دل کرد گرفتار تو ما را و نباید
نالید ز بیداد تو از ماستکه بر ماست
۴
عشق تو چه خواهد مگر از خلق که در شهر
هر جا گذرم از تو با شورش و غوغاست
۵
دل را سر ز سوائی اظهار جنونست
صد شکر که از زلف تواش سلسله برپاست
۶
جسم تو ز سر تا به قدم جوهر لطفست
الا دلت ای شوخ که آن قطعهٔ خاراست
۷
خندید به پیش لب تو غنچه والحق
خود جای دو صد خنده بر این خنده بیجاست
۸
در آینه ای حور به بین طلعت خود را
در گلشن فردوس اگرت میل تماشاست
۹
چشمت ز صغیر ار دل و دین برد عجب نیست
چون عادت ترکان خطائی همه یغماست
نظرات