صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۱۷ - اشتر و گله

۱

اشتری از سردی دی گشت‌زار

رفت سوی آغلی از کشت‌زار

۲

آن گله‌دان را بد از عجز خفت

وز پس در با گلهٔ خام گفت

۳

کی منتان بنده بر این خسته جان

در بگشائید که تا یک زمان

۴

گوش و سر اندر گله‌دان آورم

وارهد از صدمهٔ سرما سرم

۵

آن گله این کار شمردند سهل

بیم نکردند از آن غیر اهل

۶

در بگشودند پس آن حیله‌گر

در گله‌دان بود درون گوش و سر

۷

گفت سر خویش کنم گرم لیک

گرم سر آن گله را کرد نیک

۸

آن گله غافل که شتر بی‌گزاف

در گله دان رفت درون تا بناف

۹

لرزه در افتاد به جان گله

بسته شد از بیم زبان گله

۱۰

یافت شتر کان گلهٔ سست پی

سخت شدستند هراسان ز وی

۱۱

زان کله دان از ره خشم و نبرد

عزم برون کردن آن گله کرد

۱۲

برد درون پای چپ و پای راست

بانگ ز دل برزد و از جای خاست

۱۳

زد لگد از اینطرف و آن طرف

کرد بز و میش فراوان تلف

۱۴

آن گله در ناله و زاری شدند

از گله‌دان جمله فراری شدند

۱۵

رفت بصحرا بز و میش و دبر

وان گله دان ماند بکام شتر

۱۶

یافت شتر بر گله دان دست مفت

وان گله را بر سر آذوقه خفت

۱۷

آن گله مائیم و شتر اجنبی

وان گله‌دان کشور ما ای صبی

۱۸

صنعت ما‌ آمده آذوقه‌ها

کان شده اکنون ز کف ما رها

۱۹

ما متفرق به بیابان فقر

خرد و کلان مرحله پویان فقر

۲۰

او شده از ثروت ما معتبر

می‌خورد آذوقه ما سر بسر

۲۱

هست‌ امید اینکه شبان عطوف

شاه زبردست به ملت رؤف

۲۲

قطع ز وی حاجت ملت کند

چارهٔ این فقر و مذلت کند

۲۳

این مرض فقر ندارد علاج

جز که شود قطع ز غیر احتیاج

۲۴

نظم صغیر است ثمین تر ز در

گرچه بیان گله است و شتر

تصاویر و صوت

نظرات