
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۴۹ - حکایت
۱
بزشتی کرد تسخر عیبجوئی
که از خوبی نداری آبروئی
۲
تو را حق کرده محروم از ملاحت
ز اعضای تو میریزید قباحت
۳
بهر عضو نو عیبی آشکار است
ز دیدارت نگاه اندر فرار است
۴
ملاقات تو افزاید کدورت
گریز از چون توئی باشد ضرورت
۵
نگفت ار من همه عیبم سراپا
در این صورت نباشم چون تو رسوا
۶
ترا یک عضو بد در کار باشد
کزان کارت بسی دشوار باشد
۷
بخوبی گر سرا پا همچو جانی
پسند کس نئی چون بد زبانی
۸
چو عیب نقش میگویی به هُش باش
که گویی در حقیقت عیب نقاش
۹
صغیر از عیب جوئیها حذر کن
گرت چشمی بود در خود نظر کن
نظرات