
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۱۰۰
۱
آنرا که درد عشق تو ره یافت در مزاج
مرگ است یا وصال یکی زین دواش علاج
۲
در ملک حسن و ملک ملاحت تو آن شهی
کالحق سزد اگر دهدت شاه مصر باج
۳
ماهی تو وز طره ات اینک برخ کلف
شاهی تو وز کاکلت اینک به فرق تاج
۴
مژگان تو سنان و دو چشمان دو ترک مست
زلف تو صولجان و دو پستان دو گوی عاج
۵
ای شه به شهر حسن تو باید زجان گذشت
کآنجا بغیر جان نستانی زکس خراج
۶
در جان چو درد تست بدرمان چه حاجت است
در دل چو زخم تست به مرهم چه احتیاج
۷
با جان همان کنی که کند برق با گیاه
با دل همان کنی که کند سنگ با زجاج
۸
بی او (سحاب) خواب نیاید به دیده ات
گر از پرند بالش و از پرنیان دواج
تصاویر و صوت

نظرات