سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

شمارهٔ ۱۱۴

۱

گفتی دل نا شاد تو را شاد توان کرد

آری چو یکی بوسه توان داد توان کرد

۲

دیگر نکنم فکر دل خویش که چندان

ویران نشد این خانه که آباد توان کرد

۳

یک بار در آن بزم مرا راه توان داد

ور ره نتوان داد زمن یاد توان کرد

۴

باید چو شب هجر توام روز وصالی

تا با تو ز خویت گله بنیاد توان کرد

۵

در باغ ز گلچین نکشیدیم جفایی

کاکنون به قفس شکوه ز صیاد توان کرد

۶

با قصه ی محرومی من زان لب شیرین

کی گوش به افسانه ی فرهاد توان کرد

۷

گیرم که در آن کو بودم قوت فریاد

فریاد رسی نیست که فریاد توان کرد

۸

صید دلم آسان نتوان کرد گرفتار

ور زانکه توان مشکلش آزاد توان کرد

۹

اندیشه (سحاب) ارز خدا باشد و رحمی

با خلق کجا این همه بیداد توان کرد

تصاویر و صوت

دیوان سحاب اصفهانی به کوشش احمد کرمی - سحاب اصفهانی - تصویر ۸۷

نظرات