
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۱۲۲
۱
دل از باد صبا ز احوال دلبر چون خبر گیرد
اگر صد بار گوید باز میخواهد ز سر گیرد
۲
ستاده بر سر من تا کند با خاک یکسانم
گمانم اینکه می خواهد مرا از خاک بر گیرد
۳
تو اندک خوی پیران پیشه کن من شیوه ی طفلان
و گرنه صحبت پیر و جوان مشکل که درگیرد
۴
پس از عمری که یابم راه حرف و رخصت دیدن
فغان راه تکلم اشک پیش چشم تر گیرد
۵
بامیدی که شاید سازد از مرگم خبر دارش
زقاصد گاهی آن بی مهر از احوالم خبر گیرد
۶
نسازد بار دیگر چون زبیدادش نیندیشم
گر آن بیداد گر هر روز صد یار دگر گیرد
۷
بر آور از درون پرده حسن پرده پیمایی
همانا خواهد از راز درونها پرده برگیرد
۸
کشی دامان بیداد از (سحاب) و آه از روزی
که پیش داد گرد امانت ای بیدادگر گیرد
تصاویر و صوت

نظرات