
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۱۴۹
۱
ما و رقیب را دل نا شاد و شاد داد
گردون به هر کس آنچه ببایست داد، داد
۲
آنکس که کرد قسمت رنج جهان مرا
چندان که بود حوصله کم غم زیاد داد
۳
زخمت نشد نصیب دل نا مراد من
تا اختر خجسته کرا این مراد داد
۴
هر کس نبود معتقد عفو ایزدی
گوشی به پند زاهد سست اعتقاد داد
۵
الفت دل ترا نتوان داد با وفا
اضداد را بهم نتوان اتحاد داد
۶
نه داد من نداد همین پادشاه من
شاهی به ملک حسن نیاید که داد، داد
۷
آگه نیم که بی تو چه بگذشت بر سرم
خاکی غم فراق تو دانم به باد داد
۸
کوتاه کردی از در میخانه پای من
آی آسمان ز دست جفای تو، داد، داد
۹
آن روز راحت دو جهانم زیاد برد
گردون که مهر روی بتانم به یاد داد
۱۰
یک دم گدائی در دیر مغان (سحاب)
کی میتوان به مملکت کیقباد داد
تصاویر و صوت

نظرات