
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۱۵۲
۱
مرا مشکل گشا تا دل نباشد
ز دل کارم چنین مشکل نباشد
۲
ز شرم قاتلم هر کشته ی را
به محشر شکوه از قاتل نباشد
۳
بگوئید آنکه غافل شد زحالم
ز آه غافلم غافل نباشد
۴
سزد با سرو من پای تذروی
به گل از سر و پا در گل نباشد
۵
ز خط حسنش نشد زایل بگو دل
در این اندیشه ی باطل نباشد
۶
(سحاب) آن را که تخم مهری افشاند
بجز بیحاصلی حاصل نباشد
نظرات