
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۱۷۴
۱
روزی که از سبو به قدح باده خواستند
اسباب زندگی همه آماده خواستند
۲
چون دل کسی به نقش و نگار جهان نیست
نقش جمال لاله رخان ساده خواستند
۳
دادند پیچ و تاب به گیسوی دلبران
دامی برای مردم آزاده خواستند
۴
آن خرقه را که طالب تذویر بافتند
در قید دلق و سجه و سجاده خواستند
۵
از ما به کوی دوست که بیش از دو گام نیست
هر سو به اختلاف بسی جاده خواستند
۶
دادند جلوه در پر پروانه شمع را
خاکسترش به باد فنا داده خواستند
۷
بستند بر میان تیغ و (سحاب) را
بر خاک و خون چو صید شه افتاده خواستند
۸
خاقان دهر فتحعلی شه که انجمش
بهر نثار سبحه و سجاده خواستند
تصاویر و صوت

نظرات