
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۱۹۰
۱
از عاشقی نگشته دلت مهربان هنوز
دل برده ای ز دست و کنی قصد جان هنوز
۲
از سنگ پاسبان دگر پیکر تو ریش
سنگ جفا تو را به کف پاسبان هنوز
۳
دل در فغان ز دست ستم پیشه ای چو خود
هر لحظه خلقی از ستمت در فغان هنوز
۴
آن دشمنی که با تو تواند نمی کند
آگه نئی زحال و دل دوستان هنوز
۵
در زیر بار عشق مرو همچو من که نیست
دوش تو را تحمل بار گران هنوز
۶
با آنکه همچون من شده راز دل تو فاش
دل میبری زکف به نگاه نهان هنوز
۷
زآه (سحاب) ای بت نامهربان به تو
او مهربان شده است و تو نامهربان هنوز
تصاویر و صوت

نظرات