
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۱۹۶
۱
هر که دید آن گل عارض مژهٔ خونبارش
گلستانیست که گل میدمد از هر خارش
۲
قیمت یگ نگهش را به دو عالم بستند
آه از آنان که شکستند چنین بازارش
۳
ترسم این خواب گرانی که بود بخت مرا
عاقبت ناله ی من هم نکند بیدارش
۴
آب و رنگش ز سرشک غم و خون جگر است
هر گل فصل که سر میزند از گلزارش
۵
وه که هر دم طمع عقده گشایی دارد
دل از آن زلف که صد عقده بود در کارش
۶
از شرف بر سر خورشید بود سایه فکن
بر سر هر که بود سایه ای از دیوارش
۷
بوی جان میدهد آن زلف مگر سوده (سحاب)
به غبار در دارای فلک دربارش
۸
جم نشان فتحعلی شه که به حکمش گردون
اختران فلک از ثابت و از سیارش
تصاویر و صوت

نظرات