
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۱۹۹
۱
چو پرده بر فتد از روی مهر آسایش
سزد که مهر در افتد چو سایه در پایش
۲
چه گونه دست تواند بدامن تو رساند
کسی که بر سر کویت نمیرسد پایش
۳
نماید ار بت عذرا عذار من عارض
برد ز خاطر وامق عذار عذرایش
۴
بود به چشم زلیخا چه جلوه یوسف را
کند چو یوسف من جلوه روی زیبایش
۵
امیدواری درمان چگونه دردی راست
که ناامید ز درمان بود مسیحایش
۶
کسی که با تو شکیبائیش نبود چه سان
شکیب بیتو کند جان نا شکیبایش؟
۷
سزد که سرو و صنوبر سرافکنند به پیش
بسان بید موله ز شرم بالایش
۸
نشد ز راه ترحم غمین ز قتل (سحاب)
غمین بود که روا گشته یک تمنایش
تصاویر و صوت

نظرات