سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

شمارهٔ ۲۰۱

۱

خوشا آن روزگار خوش که با من بود یاری خوش

جدا ز آن یار خوش دیگر ندیدم روزگاری خوش

۲

نمیدانم به صید دل چه آمد آنقدر دانم

که در خون می تپد از شهسواری خوش شکاری خوش

۳

نوید کشتنم آن شوخ امشب داده و دارم

به امید وفای وعده ی خوش انتظاری خوش

۴

بود زان شهریارم شهر دل ویران و حیرانم

که چون ویران شود شهری که دارد شهریاری خوش؟

۵

غمم از غمگساران گرچه دایم در دل ست اما

نباشد نا خوش آن غم را که باشد غمگساری خوش

۶

نه وصلش خوش بود نه هجر و نه شادی نه غمناکی

خطا گوید که گوید عشق بازی هست کاری خوش

۷

بود در صید گاهت شهسوارا تا کیم حسرت؟

بر آن صیدی که از دنبال دارد شهسواری خوش

۸

(سحابا) همچو مرهم بر دل عشاق خار غم

خوش است اما اگر خاری بود از گلعذاری خوش

تصاویر و صوت

دیوان سحاب اصفهانی به کوشش احمد کرمی - سحاب اصفهانی - تصویر ۱۴۶

نظرات