سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

شمارهٔ ۲۰۲

۱

نه از پیوند هر آلوده دامانی بود باکش

همین ترسد ز من آلوده گردد دامن پاکش

۲

نیابی هرگز آسایش گرت هر کشته‌ای خواهد

که از راه وفا یک بار آیی بر سر خاکش

۳

گهی از خار خار سینهٔ چاکم شود آگه

که از عشق گلی گردد گریبان همچو گل چاکش

۴

همین بس افتخار من که خونم ریزد از تیری

وگرنه من نه آن صیدم که او بندد به فتراکش

۵

نگوید زاهد از روی خرد حرفی بلی آن کس

که انکار رخ زیبا کند پیداست ادراکش

۶

به جان دردی‌ست کان روی دل‌افروزست درمانش

به دل زهری‌ست کان لعل شکربارست تریاکش

۷

برد جان هرکه از جور نگار کینه‌جوی من

چه بیم از کینهٔ اختر، چه باک از جور افلاکش؟

۸

تویی کاندیشه نبود از (سحاب) ورنه اندیشد

فلک از آه غمناک و زمین از چشم نمناکش

تصاویر و صوت

نظرات