سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

شمارهٔ ۲۰۳

۱

اگر ز آمیزش اغیار نبود یار من عارش

چرا گردد خجل هرگه که بینم پیش اغیارش؟

۲

به بازار محبت از متاع عاشقی ما را

وفایی هست و جانی تا که خواهد شد خریدارش

۳

هنوز از بار جورت نیست آگه دل، به دوش او

بنه باری فزون‌تر تا بداند چیست دربارش

۴

ز اعجاز لب آن شوخ شکرلب چرا یارب

شفا یابد همه بیماری الا چشم بیمارش؟

۵

ز عشق یوسفی من نیز چون یعقوبم اما او

ز بوی پیرهن شد روشن آخر دیدهٔ تارش

۶

اگر از کار دل زلفش تواند عقده بگشاید

چرا چون دل بود هر تار او صد عقده در کارش؟

۷

تو را عارض گلستانی کزان نارسته خار از گل

مرا مژگان چو گلزاری که گل‌ها رسته از خارش

۸

(سحاب) آن مه ندارد بی‌تو فرقی با سحاب امشب

که باران اشک خونین است و برق آه شرربارش

تصاویر و صوت

نظرات