سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

شمارهٔ ۲۰۶

۱

به ناکامی دهم جان چون ببینم روی گلفامش

که گر حاصل نشد کام من او حاصل شود کامش

۲

زند هر سنگ بهر راندنم بر بال و پر گردد

برای ماندنم عذری دگر در گوشهٔ بامش

۳

نقاب زلف مشکین هر که بیند بر رخش داند

که روز عاشقان یکسان بود هم صبح و هم شامش

۴

دلا نومید باش از وصل او کز کوی او قاصد

چنین کآهسته می‌آید توان دانست پیغامش

۵

به کار خود در آغاز غمش درماندم و کاری

که آغازش چنین باشد چه خواهد بود انجامش

۶

همین دانم که دارم سال‌ها عشق پری‌رویی

ولی نگذاردم غیرت که پرسم از کسی نامش

۷

(سحاب) از آتش شوق وصالش سوخته است اما

همان بیرون نرفته است از دل این اندیشهٔ خامش

تصاویر و صوت

نظرات