
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۲۰۸
۱
بس آنجا رفته بر خاک آرزویش
سراسر آرزو شد خاک کویش
۲
اگر نشناسمش چندان عجب نیست
ز بس کم دیده ام از شرم رویش
۳
بدلها جای او شد از چه هر دم
به هر دل آتشی افگنده خویش
۴
ز درد رشک تا آسوده باشم
نباید کرد هرگز جستجویش
۵
زرنگ و بوی خود گل پیش بلبل
کند شرم از گل خوش رنگ و بویش
۶
زبار یکی آن موی میان بین
چسان در پیچ و تاب افتاده مویش
۷
(سحاب) این درد را در دل دهد جای
گر آب بحر گنجد در سبویش
تصاویر و صوت

نظرات