
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۲۲۷
۱
آمد ز درو داد به کف جام شرابم
هم آب بر آتش زد و هم آتش از آبم
۲
از آتش سودای گلی دل زندم جوش
این است که دایم چکد از دیده گلابم
۳
با مدعی آمد به سرم آه که دارد
ماری به سر این گنج که بینی به خرابم
۴
تا کس نبرد آرزوی روی تو در خاک
نگذاشته از خاک اثری چشم پر آبم
۵
شادم که فزون روز حساب از کرمت نیست
هر چند که باشد گنه افزون زحسابم
۶
هرگز به سری سایه ای از من نفتاده است
خوش کرده به این خاطر خود را که (سحابم)
تصاویر و صوت

نظرات