سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

شمارهٔ ۲۳

۱

گر به دل صد بار گویم قصهٔ جانانه را

باز می‌خواهد که از سر گیرم این افسانه را

۲

حسرت سنگ تو دارد هرکس اما کو دلی؟

چون بر آرد آرزوی یک جهان دیوانه را

۳

هر زمان از گریه خوش تر گردد احوال دلم

سیل را بنگر که آبادی دهد ویرانه را

۴

دل نمی‌بندم دگر بر التفات نیکوان

صید دام افتاده می‌داند فریب دانه را

۵

صد دل خون گشته افزونست در هر موی او

بر سر زلف دو تا آهسته‌تر زن شانه را

۶

دل به بزم خاص هم فارغ ز درد رشک نیست

زان که او فرقی نمی‌داند ز کس بیگانه را

۷

با صد افسون بعد عمری کآرمش همراه خویش

کرده‌ام گم ز اشتیاق وصل راه خانه را

۸

خلوت دل را حریم وصل جانان دان (سحاب)

نه چو زاهد کعبه یا چون برهمن بتخانه را

تصاویر و صوت

دیوان سحاب اصفهانی به کوشش احمد کرمی - سحاب اصفهانی - تصویر ۲۴

نظرات