
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۲۷۳
۱
رخ یاران دو زلف تیره پوشیدند از یاران
سیه کردند روز عالمی را آن سیه کاران
۲
دل مجروح ما دارد امید ناوک دیگر
تو تیره خود برون آری ز دلهای دل افگاران
۳
دلم دارد زچشمش چشم لطف اما نمیداند
ز بیماران نمی آید پرستاری بیماران
۴
چو پا در وادی عشقش نهادی ترک سر باید
که کس پایان این وادی ندید الا سبکباران
۵
چه منع ما کنی از باده زاهد چون نمی پرسند
به حشر از بی گناهان هیچکس جرم گنه کاران
۶
خریداری ز یک سو بود همچون پیرزن او را
چرا شرمی نکردند از بهای خود خریداران
۷
اگر امروز باشد چشم ایشان بر کف ساقی
بود فردا بسوی رحمت حق چشم میخواران
۸
(سحاب) از دیده اشک افزون فشاند چون کشد آهی
که شاید شعلهٔ این برق را بنشاند آن باران
نظرات