
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۲۷۸
۱
مدعی را کرد یار خویشتن
تا کنم من فکر کار خویشتن
۲
به که ندهم وعده ی وصلش به خویش
تا نباشم شرمسار خویشتن
۳
همنشینی با سگ کویش کنم
تا فزایم اعتبار خویشتن
۴
غیر چون دیدم به بزمت با رقیب
بستم از کوی تو بار خویشتن
۵
گه نشانم آتش سوزان دل
زآب چشم اشک بار خویشتن
۶
گه ز آه شعله بار خود کنم
چاره ی شبهای تار خویشتن
۷
از برم دل رفت و بر چشمم نهاد
اشک خونین یادگار خویشتن
۸
دور از آن رو کرده بس گلها (سحاب)
ز اشک خونین در کنار خویشتن
نظرات