
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۳۰
۱
ساقیا تا کی غم دوران گدازد تن مرا؟
ساغری تا وارهاند لحظه ای از من مرا
۲
جان به این سختی برون هرگز نیاید از تنی
می کشد بیرون مگر پیکان خویش از تن مرا
۳
روزگاری داشت در دل انتظار مردنم
همدمی باید که بر بالین کند شیون مرا
۴
تا در این ره مانم از سر منزل مقصود دور
گوئیا هر خار آن دستی است بر دامن مرا
۵
ره مگر بر خانه ی صیاد دارد ز آن که هست
ذوق دیگر هر دم از پرواز این گلشن مرا
۶
گر چنین زابر عنایت بهره باید کشت من
هر زمان شرمنده از برقی شود خرمن مرا
۷
من به حکمش گردن خلقی در آوردم (سحاب)
زان به محشر خون خلقی ماند در گردن مرا
تصاویر و صوت

نظرات