
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۳۷
۱
روز و شب می نالم از بخت بد و چشم پر آب
زانکه او را نیست بیداری و این را نیست خواب
۲
غیر یار دلستان من که جایش در دل است
کس ندیدم خانه ی خود را چنین خواهد خراب
۳
نیستم آگه ز دل می دانم از خون کسی است
دست سیمینی نگارین چهره زردی خضاب
۴
شاهد ما پرده بردارد زروی کار خلق
گرز روی دل فریب خویش بردارد نقاب
۵
توبه از عشق جوانان در پیری نکرد
ما و ترک عاشقی آنگاه در عهد شباب!
۶
گر نه جانی از چه در باز آمدن داری درنگ
ورنه عمری از چه در رفتن چنین داری شتاب؟
۷
کرده یار آهنگ رفتن با رقیب آمد به بزم
در دلم از چیست تا در عین وصل این اضطراب؟
۸
داشت با چشم (سحابش) چشم گریان نسبتی
گر به جای قطره خون میریخت از چشم سحاب
تصاویر و صوت

نظرات