
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۶۴
۱
مدعی بی تو در بلای من است
دور گردون به مدعای من است
۲
چون در افتد بکار من گرهی
تا لب او گره گشای من است
۳
همه خلق آگهند و من به گمان
کآگه از حال من خدای من است
۴
چون بمقصد رسم که در ره عشق؟
دل گمراه رهنمای من است
۵
هر جفا پیشه با وفاست اگر
بیوفا یار بی وفای من است
۶
هر زمان درد عشقم افزون باد
که مرا درد من دوای من است
۷
دادمش دل منش بدست و، کشم
هر چه از دست او سزای من است
۸
آنچه آخر (سحاب) شد کوتاه
از سر کوی دوست پای من است
تصاویر و صوت

نظرات