
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۶۵
۱
جز دام توام شکر که جای دگری نیست
ور هست مرا جای دگر بال و پری نیست
۲
می نوش چه اندیشه ات از رنج خمار است
آن عیش کدام است که بی دردسری نیست
۳
ضدند نکویی و وفا ورنه که دیده است
هرگز پدری را که بفکر پسری نیست
۴
دانم اگر این است مرا قوت پرواز
وقتی که بگلشن رسم از گل خبری نیست
۵
از لعل شکر بار مرا هیچ نصیبی
غیر از لب خشکی و جز از چشم تری نیست
۶
دانی که زهم عشق و هوس کی بشناسی
روزی که در آن کوی بجز من دگری نیست
۷
بگذار قدم همچو (سحاب) ای دل گمراه
پا در ره عزلت که در آن ره خطری نیست
تصاویر و صوت

نظرات