سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

شمارهٔ ۷۷

۱

بر سر رحم آسمان و یار به کین است

آه که دشمن چنان و دوست چنین است

۲

نرگس او رهزن دل آفت دین است

شیفته ی چشم او هم آن وهم این است

۳

در نفس آخرین نهفته رخ از من

یافت که وقت نگاه باز پسین است

۴

پای براینم که از درت نگذارم

گر همه در روضه ی بهشت برین است

۵

یک نظر از لطف سوی گدایی

ایکه ترا ملک حسن زیر نگین است

۶

در غمش از جان خویش بگذر و مگذار

مصلحت خویش را که مصلحت این است

۷

گوشه نشین را میان جمع کشاند

فتنه که در چشم یار گوشه نشین است

۸

هست ززخم دلم پدید که آنرا

شوخ کمان ابروی چو او به کمین است

۹

بی رخ خوبش قرین محنت و دردم

تا به من ای بخت بد (سحاب) قرین است

تصاویر و صوت

نظرات