سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

شمارهٔ ۹

۱

سر کویی که هرگز ره ندارد پادشاه آنجا

گدای بینوایی را که خواهد داد راه آنجا

۲

کشد گر بی گناهان را نمی اندیشد از محشر

که داند نیست خوبان را عقابی زین گناه آنجا

۳

چو سوی صید گه تازد به تیغش حاجتی نبود

که از پا افکند صد صید را از یک نگاه آنجا

۴

به هر منزل که بارد ابر چشم من سرشک غم

نروید تا قیامت جز گل حسرت گیاه آنجا

۵

چو صیدی در حرم جوید پناه ایمن بود اما

به کوی او کشند او را که می جوید پناه آنجا

۶

مکن هرگز تمنای بهشت اندیشه ی دوزخ

اگر مطلب رضای اوست خواه اینجا و خواه آنجا

۷

به کنجی بی مه رویش گرفتم جا که روز و شب

فتد نه پرتوی از مهر و نه عکسی زماه آنجا

۸

چه غم نبود اگر ما را زبان عذر در محشر

که ما را بس امید رحمت او عذر خواه آنجا

۹

ندارم عار در کویش (سحاب) ار چون گدایانم

که آید در نظر یک سان گدا با پادشاه آنجا

تصاویر و صوت

نظرات