سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

غزل شمارهٔ ۱۰۱

۱

آب چشمم راز دل، یک یک، به مردم، باز گفت

عاشقی و مستی و دیوانگی، نتوان نهفت

۲

پرده عشاق را برداشت مطرب در سماع

گو فرو مگذار، تا پیدا شود، راز نهفت

۳

لذت سوز غمش، جز سینه بریان نیافت

گوهر راز دلم، جز دیده گریان نسفت

۴

تا خم ابروی شوخ او، به پیشانی است، طاق

در سر زلفش، دل من، با پریشانی است جفت

۵

دست هجرانت، مرا در سینه، خار غم نشاند

تا ازین خار غمم دیگر چه گل خواهد شکفت

۶

زینهار از ناله شبهای من، بیدار باش

کین زمان شبهاست، تا از ناله من کس نخفت

۷

در صفات عارضت، تا نقش می‌بندد خیال

کس سخن نازکتر و رنگین تر از سلمان نگفت

تصاویر و صوت

کلیات سلمان ساوجی به تصحیح دکتر عباسعلی وفایی - سلمان ساوجی - تصویر ۳۵۰
دیوان سلمان ساوجی به اهتمام منصور مشفق - سلمان ساوجی - تصویر ۱۵۰

نظرات