سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

غزل شمارهٔ ۱۰۳

۱

دل، در برم گرفت و پی یار من برفت

لب بوسه داد و جان و روان از بدن برفت

۲

چون دید دل، که قافله اشک می‌رود

با کاروان روان شد و از چشم من برفت

۳

بلبل شنید ناله من، در فراق یار

مستانه، نعره‌ای زد و از خویشتن برفت

۴

آن کس که باز ماند ز جانان برای جان

یوسف گذاشت، در طلب پیرهن برفت

۵

آن سرو ناز، تا ز چمن سایه برگرفت

بنشست آتش گل و آب سمن برفت

۶

از زلف جمع کرد، پراکنده لشگری

آمد، به قصد خونم و در آمدن برفت

۷

بشکست، قلب لشکر دلها و درپیش

لشکر برفت و آن بت لشکر شکن برفت

۸

ناگفتنی است، راز دهانش ولی، چه سود

خوردن، دریغ بر سخنی کز دهن برفت

۹

بازا، که عمر جز نفسی نیست و آن نفس

یکبارگی، درآمدن و در شدن برفت

۱۰

سلمان ز شوق او اگرت جان بشد چه شد

سودای او نرفت ز جان و ز تن برفت

تصاویر و صوت

کلیات سلمان ساوجی به تصحیح دکتر عباسعلی وفایی - سلمان ساوجی - تصویر ۳۴۸
دیوان سلمان ساوجی با مقدمه و تصحیح استاد ابوالقاسم حالت - سلمان ساوجی - تصویر ۳۹۹
دیوان سلمان ساوجی به اهتمام منصور مشفق - سلمان ساوجی - تصویر ۱۱۱

نظرات

user_image
mareshtani
۱۳۸۸/۰۸/۲۲ - ۱۱:۲۷:۱۴
m1 b1(darbaram)1m1 b4(mandsejanan)2m2 b10(setan)3
پاسخ: با تشکر، مطابق پیشنهادتان «بر» و «برم» جایگزین شد و ... .
user_image
حمیدرضا مقراضی
۱۳۹۸/۰۸/۲۵ - ۰۳:۰۴:۰۱
با سلام. بنظرم مصرع دوم بیت آخر باید اینطور باشد : سودای او نرفت ز جان و جان ز تن برفت
user_image
حمیدرضا مقراضی
۱۳۹۸/۰۸/۲۵ - ۰۳:۰۵:۳۸
با سلام بنظرم مصرع دوم بیت آخر اینطور صحیح تر است : سودای او نرفت ز جان و جان ز تن برفت