
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۱۰۶
۱
سلطان عشق، ملک دل و دین، فرو گرفت
او حاکم است، نیست کسی را بر او، گرفت
۲
ملک مزلزل دل دیوانگان عشق
آخر قرار بر مه زنجیر مو گرفت
۳
ای گل به نازکی بنشین، بر سریر حسن
کز حسن طلعت تو، جهان رنگ و بو گرفت
۴
دلها هر آنچه یافت، به یک بار جمع کرد
شهباز ما چو باز، پی جست و جو گرفت
۵
خار درشت خوی، بسی تیغ زد، ولی
عالم بحسن خلق، گل تازهرو، گرفت
۶
مطرب بساز پرده، که خون مخالفان
ساقی دور، در قدح و در سبو گرفت
۷
گر سرو، پیش قد تو زد، لاف همسری
آن را چمن، حدیث چنار و کدو گرفت
۸
بختم ز خواب دیده، به روی تو باز کرد
آن فال را زمانه، به غایت، نکو گرفت
۹
سلمان غبار خاک رهش، داری آرزو
مقبل کسی که دامن این آرزو گرفت
تصاویر و صوت


نظرات
mareshtani
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.