
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۱۱۹
۱
هر دمم، چهره به خون مژه، تر میگردد
حالم از عشق تو، هر روز، بتر میگردد
۲
بر مگرد از من و گر زانکه تو بر میگردی
دین و دنیا و سعادت، همه، بر میگردد
۳
روی، پنهان مکن از من، که پری رویان را
کار حسن، از نظر اهل نظر، میگردد
۴
فکر، در راه هوای تو، ز پا میافتد
عقل، در کوی خیال تو، به سر میگردد
۵
رحم کن بر دلم ای ماه، که از آه دلم
خانه ماه فلک، زیر و زبر میگردد
۶
آب و سنگم همه بردی و کنون دیده من
آسیایی است که بر خون جگر میگردد
۷
تا کجا باد صبا، بوی تو در یوزه کند
روز و شب بی سروپا بر همه در میگردد
۸
تیغ از دست تو عمر ابدی، میبخشد
زهر بر یاد تو، جلاب و شکر میگردد
۹
رفت بر بوک و مگر عمر تو سلمان چه کنم
کار دنیا همه، بر بوک و مگر میگردد
تصاویر و صوت

نظرات